دود بود و دود بود و دود بودگل ميان آتش نمرود بوددست گلچين هيچ پروايي نداشتداغ گل را بر دل بلبل گذاشتشعله ميپيچيد بر گرد بهارخون دل مي خورد تيغ ذوالفقاريك طرف گلبرگ اما بي سپريك طرف ديوار بود و ميخ درميخ بود و سينه اي لبريز دردميخ بود غربت يك رادمردميخ ياد صحبت جبريل بودشاهد هر رخصت جبريل بودقلب آهن را محبت نرم كردميخ از چشمان زينب شرم كردشعله ها از داغ غربت سرخ شدميخ كم كم از خجالت سرخ شدميخ بود دست شوم سرنوشتسينه اي ميديد لبريز بهشتگفت با در رحم كن سويش مروغنچه دارد سوي پهلويش مروحمله طوفان سوي دود شمع كردهر چه قوت داشت دشمن جمع كردروز رنگ تيره شب را گرفتمجتبي چشمان زينب را گرفتپاي ليلي چشم مجنون مي گريستميخ بر سر مي زد و خون مي گريستابر با رنگ كبودي گريه كردجاي مردم يك يهودي گريه كردجوي حون نه تا به مسجد رود بوددود بود و دود بود و دود بود