ما مبلّغان، زیر نام حسینبنعلى تبلیغ مىکنیم. این فرصت بزرگ را یادِ این بزرگوار به مبلّغان دین بخشیده است، که بتوانند تبلیغ دین را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر یک از آن سه عنصر باید در تبلیغ ما نقش داشته باشد؛ هم صِرف پرداختن به عاطفه و فراموش کردن جنبهى منطق و عقل که در ماجراى حسینبنعلى (علیهالسّلام) نهفته است، کوچک کردن حادثه است، هم فراموش کردن جنبهى حماسه و عزت، ناقص کردن این حادثهى عظیم و شکستن یک جواهر گرانبهاست؛ این مسأله را باید همه - روضهخوان، منبرى و مداح - مراقب باشیم.
تبلیغ یعنى چه؟ تبلیغ یعنى رساندن؛ باید برسانید. به کجا؟ به گوش؟ نه؛ به دل. بعضى از تبلیغهاى ما حتى به گوش هم درست نمىرسد! گوش هم حتى آن را تحمل و منتقل نمىکند! گوش که گرفت، مىدهد به مغز؛ قضیه اینجا نباید تمام بشود، بلکه باید بیاید در دل نفوذ و رسوخ کند و به هویت ما هویت مستمع - تبدیل شود. تبلیغ براى این است. ما تبلیغ نمىکنیم فقط براى اینکه چیزى گفته باشیم؛ ما تبلیغ مىکنیم براى اینکه آنچه را که موضوع تبلیغ است، در دل مخاطب وارد شود و نفوذ کند. آن چیست؟ آن، همهى آن چیزهایى است که در اسلام به عنوان ارزش، مورد حمایت جان و حرم و ناموس حضرت ابىعبداللَّه (علیهالسّلام) قرار گرفت، که همهى پیغمبران و اولیاى الهى دیگر و وجود مقدس رسولاللَّه هم همینطور عمل کردند، که البته مظهرش حسینبنعلى (علیهالسّلام) است. ما مىخواهیم منطق دین، ارزشهاى دینى، اخلاق دینى و همهى چیزهایى را که در بناى یک شخصیت انسانى بر مبناى دین تأثیر دارد، تبلیغ کنیم؛ براى اینکه مخاطب ما به همین شخصیت دینى تبدیل شود.
عاشورا یک حادثهى تاریخىِ صرف نبود؛ عاشورا یک فرهنگ، یک جریان مستمر و یک سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابىعبداللَّه (علیهالسّلام) با این حرکت - که در زمان خود داراى توجیه عقلانى و منطقى کاملاً روشنى بود - یک سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. این سرمشق فقط شهید شدن هم نیست؛ یک چیزِ مرکب و پیچیده و بسیار عمیق است. سه عنصر در حرکت حضرت ابىعبداللَّه (علیهالسّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر منطق و عقل در این حرکت، در بیانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع این حرکت، از هنگام حضور در مدینه تا روز شهادت. جمله، جملهى این بیانات نورانى، بیانکنندهى یک منطق مستحکم است. خلاصهى این منطق هم این است که وقتى شرایط وجود داشت و متناسب بود، وظیفهى مسلمان، «اقدام» است؛ این اقدام خطر داشته باشد در عالىترین مراحل، یا نداشته باشد. خطرِ بالاترین، آن است که انسان جان خود و عزیزان و نوامیس نزدیک خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اینها چیزهایى است که از بس تکرار شده، براى ما عادى شده، در حالى که هر یک از این کلمات، تکاندهنده است. بنابراین، حتى اگر خطر در این حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرایط براى اقدام متناسبِ با این خطر وجود دارد، انسان باید اقدام کند و دنیا نباید جلوى انسان را بگیرد؛ ملاحظهکارى و محافظهکارى نباید مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافیتِ جسمانى نباید مانع راهِ انسان شود؛ انسان باید حرکت کند. اگر حرکت نکرد، ارکان ایمان و اسلام او بر جا نیست. «انّ رسولاللَّه (صلّىاللَّهعلیهوآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم یغیّر علیه بفعل و لاقول کان حقّا علىاللَّه ان یدخله مدخله»؛ منطق، این است. وقتى اساس دین در خطر است، اگر شما در مقابل این حادثهى فزیع، با قول و فعل وارد نشوید، حقِ علىاللَّه است که انسان بىمسؤولیت و بىتعهد را با همان وضعیتى که آن طرف مقابل - آن مستکبر و آن ظالم - را با آن روبهرو مىکند، مواجه کند.
حسینبنعلى (علیهالسّلام) در خلال بیانات گوناگون - در مکه و مدینه و در بخشهاى مختلف راه، و در وصیت به محمدبنحنفیه این وظیفه را تبیین کرده و آن را بیان فرموده است. حسینبنعلى (علیهالسلام) عاقبتِ این کار را مىدانست؛ نباید تصور کرد که حضرت براى رسیدن به قدرت - که البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حرکت کرد؛ نه، هیچ لزومى ندارد که یک نگاه روشنفکرانه ما را به اینجا بکشاند. نخیر، عاقبت این راه هم بر حسب محاسبات دقیق براى امام حسین (علیهالسّلام) با روشنبینى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آنقدر اهمیت دارد که وقتى شخصى با نفاستِ جان حسینبنعلى (علیهالسّلام) در مقابل این مسأله قرار مىگیرد، باید جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد؛ این براى مسلمانها تا روز قیامت درس است و این درس عمل هم شده است و فقط اینطور نبوده که درسى براى سرمشق دادن روى تختهى سیاه بنویسند، که بعد هم پاک بشود؛ نه، این با رنگ الهى در پیشانى تاریخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از این ممشاء استفاده کرد و آن حادثهى عظیم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزیز ما باز از همین حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشیر پیروز است» و آن حادثهى تاریخى بىنظیر - یعنى انقلاب اسلامى - پدید آمد. این، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاریخ هم این پرچم براى ملتها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آینده هم باید همینطور باشد و همینطور خواهد بود. این بخشِ «منطق»، که عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراین، صرفِ یک نگاه عاطفى، حرکت امام حسین را تفسیر نمىکند و بر تحلیل جوانب این مسأله قادر نیست.
عنصر دوم، حماسه است؛ یعنى این مجاهدتى که باید انجام بگیرد، باید با عزت اسلامى انجام بگیرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنین». مسلمان در راهِ همین حرکت و این مجاهدت هم، بایستى از عزت خود و اسلام حفاظت کند. در اوج مظلومیت، چهره را که نگاه مىکنى، یک چهرهى حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سیاسى، نظامىِ گوناگونِ تاریخ معاصر خودمان نگاه کنید، حتى آنهایى که تفنگ گرفتهاند و به جنگ رویاروى جسمى اقدام کردهاند، مىبینید که گاهى اوقات خودشان را ذلیل کردند! اما در منطق عاشورا، این مسأله وجود ندارد؛ همان جایى هم که حسینبنعلى (علیهالسّلام) یک شب را مهلت مىگیرد، عزتمندانه مهلت مىگیرد؛ همان جایى هم که مىگوید: «هل من ناصرٍ» - استنصار مىکند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جایى که در بین راه مدینه تا کوفه با آدمهاى گوناگون برخورد مىکند و با آنها حرف مىزند و از بعضى از آنها یارى مىگیرد، از موضع ضعف و ناتوانى نیست؛ این هم یک عنصر برجستهى دیگر است. این عنصر در همهى مجاهداتى که رهروان عاشورایى در برنامهى خود مىگنجانند، باید دیده شود. همهى اقدامهاى مجاهدتآمیز - چه سیاسى، چه تبلیغى، چه آنجایى که جاى فداکارى جانى است - باید از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسهى فیضیه، چهرهى امام را نگاه کنید: یک روحانىاى که نه سرباز مسلح دارد و نه یک فشنگ در همهى موجودى خود دارد، آنچنان با عزت حرف مىزند که سنگینى عزت او، زانوى دشمن را خم مىکند؛ این موضع عزت است. امام در همهى احوال همینطور بود؛ تنها، بىکس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزیز؛ این چهرهى امام بزرگوار ما بود. خدا را شکر کنیم که ما در زمانى قرار گرفتیم که یک نمونهى عینى از آنچه را که بارها و سالها گفتهایم و خواندهایم و شنیدهایم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را دیدیم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه است؛ یعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه یک نقش تعیینکنندهاى ایجاد کرده است، که باعث شد مرزى بین جریان عاشورایى و جریان شیعى با جریانهاى دیگر پیدا شود. حادثهى عاشورا، خشک و صرفاً استدلالى نیست، بلکه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گریه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظیمى است؛ لذا ما را امر مىکنند به گریستن، گریاندن و حادثه را تشریح کردن. زینب کبرى (سلاماللَّهعلیها) در کوفه و شام منطقى حرف مىزند، اما مرثیه مىخواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حکومت اموى مىکوبد، اما مرثیه مىخواند. این مرثیهخوانى تا امروز ادامه دارد و باید تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است که مىتوان خیلى از حقایق را فهمید، که در خارج از این فضاها نمىتوان فهمید. این سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشکیلدهندهى حرکت عاشورایى حسینبنعلى (ارواحنافداه) است که یک کتاب حرف است و گوشهاى از مسائل عاشوراى حسینى است؛ اما همین یک گوشه براى ما درسهاى فراوانى دارد.
مسئلهى «غدیر» یک مسئلهى تاریخىِ صرف نیست؛ نشانهاى از جامعیت اسلام است. اگر نبىمکرم - که در طول ده سال، یک جامعهى بدوىِ آلودهى به تعصبات و خرافات را با آن مجاهدتهاى عظیمى که آن بزرگوار انجام داد و به کمک اصحاب باوفایش به یک جامعهى مترقى اسلامى تبدیل کرد - براى بعد از این ده سال، فکرى نکرده بود و نقشهاى در اختیار امت نگذاشته بود، این کار ناتمام بود. رسوبات تعصبات جاهلى به قدرى عمیق بود که شاید براى زدودن آنها سالهاى بسیار طولانى نیاز بود. ظواهر، خوب بود؛ ایمان مردم، ایمان خوبى بود؛ البته همه در یک سطح نبودند؛ بعضى در زمان وفات پیغمبر اکرم یک سال بود، شش ماه بود، دو سال بود که اسلام آورده بودند؛ آن هم هیمنهى قدرت نظامى پیغمبر همراه با جاذبههاى اسلام، اینها را به اسلام کشانده بود. همه که جزو آن مسلمانان عمیقِ دوران اول نبودند. براى پاک کردن رسوبات جاهلى از اعماق این جامعه و مستقیم نگه داشتن خط هدایت اسلامى بعد از ده سالِ زمان پیغمبر، یک تدبیرى لازم بود. اگر این تدبیر انجام نمىشد، کار ناتمام بود. این که در آیهى مبارکهى سورهى مائده مىفرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى»، تصریح به همین معناست که این نعمت - نعمت اسلام، نعمت هدایت، نعمت نشان دادن صراط مستقیم به جامعهى بشریت - آن وقتى تمام و کامل مىشد که نقشهى راه براى بعد از پیغمبر هم معین باشد؛ این یک امر طبیعى است.
این کار را پیغمبر در غدیر انجام دادند؛ امیرالمؤمنین را که از لحاظ شخصیت - چه شخصیت ایمانى، چه شخصیت اخلاقى، چه شخصیت انقلابى و نظامى، چه شخصیت رفتارى با قشرهاى مختلف افراد - یک فرد ممتاز و منحصر بفردى بود، منصوب کردند و مردم را به تبعیت از او موظف کردند. این هم فکر پیغمبر نبود، این هدایت الهى بود، دستور الهى بود، نصب الهى بود؛ مثل بقیهى سخنان و هدایتهاى نبى مکرم که همه، الهام الهى بود. این دستور صریح پروردگار به پیغمبر اکرم بود، پیغمبر اکرم هم این دستور را عمل کردند. مسئلهى غدیر این است؛ یعنى نشاندهندهى جامعیت اسلام و نگاه به آینده و آن چیزى که در هدایت و زعامت امت اسلامى شرط است. آن چیست؟ همان چیزهایى که شخصیت امیرالمؤمنین، مظهر آنهاست: یعنى «تقوا»، «تدین»، «پایبندى مطلق به دین»، «ملاحظهى غیر خدا و غیر راه حق را نکردن»، «بىپروا در راه خدا حرکت کردن»، «برخوردارى از علم»، «برخوردارى از عقل و تدبیر»، «برخوردارى از قدرت عزم و اراده»؛ این یک عمل واقعى و در عین حال نمادین است. امیرالمؤمنین را با همین خصوصیات نصب کردند، در عین حال این نماد زعامت امت اسلامى در طول عمر اسلام - هر چه که بشود - همین عمل است؛ یعنى نماد زعامت و رهبرى اسلامى در طول زمان همین است، همان چیزى که در انتخاب الهى امیرالمؤمنین تحقق پیدا کرد. غدیر، یک چنین حقیقتى است.
ما شیعیان و پیروان اهل بیت، هزاران بار خدا را شکر مىگزاریم که چشم ما را به این حقیقت باز کرد، دل ما را پذیراى این حقیقت کرد، ما را در محیطهایى به دنیا آورد و پرورش داد که این حقیقت در آن محیطها جا افتاده بود؛ اینها خیلى نعمتهاى بزرگى است.
بعضى از بگومگوها هم هست که آدم مىبیند این بگومگوها، آن مقدارى که اهمیت دارد، بعضى از تبلیغات آنها را چند برابر داراى اهمیت میکند! آن وقت بارِ سنگینش روى دوش ملت میافتد؛ همین گفتگوهایى که راجع به مسئلهى پایان جنگ و قطعنامه اتفاق افتاد. البته اگر این بگومگوها نشود، بهتر است؛ اما وقتى شد، نبایستى دربارهى تأثیرش، آنچنان اغراقگونه حرف زد که گویا یک حادثهى عظیمى اتفاق افتاده است؛ نه. حقیقت را دربارهى مسئلهى جنگ، همهى مردم و مسئولان ما میدانند. در جنگ، مسئولان نظامى و سیاسى، همهشان تلاش کردند و همهشان خدمت کردند. ما اینها را به چشم خودمان از نزدیک مشاهده کردیم؛ همهشان هم ضعفهایى داشتند. اینها چیزهایى نیست که بتوان انکارشان کرد. سیاستمدارها هم ضعفهایى داشتند، نظامیها هم ضعفهایى داشتند؛ اما بىتردید، خدماتشان از ضعفهایشان بیشتر بوده است. برآیند این ضعفها و این خدمات، همینى بود که اتفاق افتاد که امام تصمیمگیرى کردند. اینها با جزئیات دقیقش، یقیناً در زمان خود، بهتدریج در معرض اطلاع مردم قرار خواهند گرفت و مردم میدانند، اما آنچه که من عرض میکنم، این متن واقع است که حالا انشاءاللَّه اینها یک روز مستدل خواهد شد. برآیند همهى این تواناییها و ضعفها و موفقیتها و خوبیها و کوتاهیها، همین بود که اتفاق افتاد؛ و این به معناى شکست نبود و مطلقا به معناى تسلیمطلبى نبود. امام مظهر استقامت و ایستادگى و مظهر امید به آینده و پیشرفت به سمت آیندهها بود. در جنگ هم همینطور عمل کرد؛ در پذیرش قطعنامه هم همینطور عمل کرد؛ در اعلامیههاى خود و بیانیههاى خود هم همینطور عمل کرد؛ این راه را به ما هم یاد داد و ما هم در همین راه قدم گذاشتیم و به فضل و به کمک الهى، در همین جهت هم پیش خواهیم رفت؛ بدون هیچگونه تعلّل و تبانى؛ به حول و قوّهى خداوند.
On 18th April 1939, a few months before the outbreak of World War II, the future leader of Islamic Iran was born in the holy city of Mashhad, Khorasan. Sayyed Ali was the second son of the clerical family of Sayyed Javad Khamenei, a humble, poor theological scholar who taught all members of his family how to lead a simple, humble way of life. "My father, though a well-known religious figure, was a bit of an ascetic. We had a hard life. Sometimes for supper we had nothing but bread with some raisins, which our mother had somehow improvised.... our house, some sixty-five square meters, consisted of a single room and a gloomy basement. When visitors came to see my father as the local cleric to consult about their problems, the family had to move into the basement while the visit went on.... Years later some charitable persons bought the small, empty lot adjacent to our house, so we were able to build two more rooms! "
At the age of four Sayyed Ali, accompanied by his elder brother Mohammad, was sent to maktab , an old-fashioned primary-school, to learn the alphabet and the Quran. Later, he was transferred to a newly established, Islamic school to continue his learning.
.
After this primary schooling, he pursued his studies at the theological seminary in Mashhad. " The main encouraging factors for this enlightened decision were my parents, especially my father ", says Ayatollah Khamenei today. At Soleiman Khan and Nawwab Religious schools and under the supervision of his father and the tutorships of some great religious scholars, he took up all the "intermediate level " curricula including logic, Philosophy and Islamic Jurisprudence in the surprisingly short course of about 5 years and started his " advanced studies " called darsi kharij with such eminent scholars and tutors as Grand Ayatollah Milani...
برادر مجاهد و بسیار عزیز جناب آقای سیّدحسن نصرالله ادامالله عمره و عۣزّه و عافیته
سلام علیکم بما صبرتم
درود بر شما و بر دیگر برادران و بر یکایک مجاهدان حزبالله.
آنچه شما با جهاد و مقاومت بینظیر خود به امت اسلامی هدیه کردهاید از حد توصیف اینجانب بالاتر است. جهاد دلاورانه و مظلومانهی شما که نصرت الهی را به شما ارزانی داشت، بار دیگر ثابت کرد که سلاحهای مدرن و مرگبار در برابر ایمان و صبر واخلاص، ناکارآمد است و ملتی که ایمان و جهاد دارد مغلوب سیطرهی قدرتهای ستمگر نمیشود. پیروزی شما پیروزی اسلام بود. شما توانستید به حول و قوهی الهی ثابت کنید که برتری نظامی، به ابزار و سلاح و هواپیما و ناو و تانک نیست، به قدرت ایمان و جهاد و فداکاری همراه با عقل و تدبیر است. شما برتری نظامی خود را بر رژیم صهیونیستی تحمیل کردید؛ تفوق معنوی خود را در ابعاد منطقهئی و جهانی تثبیت نمودید؛ افسانهی شکستناپذیری و هیبت دروغین ارتش صهیونیست را به سخره گرفتید؛ و آسیبپذیری رژیم غاصب را به نمایش گذاشتید. شما به ملتهای عرب، عزت بخشیدید و توانائیهای آنان را که دهها سال بوسیلهی تبلیغات وسیاستهای استکباری، انکار شدهبود، در صحنهی عمل به همه نشان دادید.
آنچه اتفاق افتاد حجتی از سوی خداوند بر همهی دولتها و ملتهای اسلامی و بویژه در منطقهی خاورمیانه است. شما بار دیگر مصداق این کلام نورانی قرآن شدید:
قَدْ کانَ لَکُمْ ءَایَةٌ فى فِئَتَینِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقاتِلُ فى سبِیلِ اللَّهِ وَ أُخْرَى کافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِّثْلَیْهِمْ رَأْى الْعَینِ وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصرِهِ مَن یَشاءُ إِنَّ فى ذَلِک لَعِبرَةً لأُولى الأَبْصارِ.
این اولوالأبصار، امروز تودههای میلیونی و جوانان غیور و مؤمن در کشورهای منطقه، و سیاسیون سالم، و زمامداران و رهبران مستقل و خردمندند.
جهاد مظلومانهی شما، دشمن را افشاء کرد و چهرهی حقیقی او را به نمایش گذاشت. کشتار بیرحمانهی مردم غیرنظامی؛ به خاک و خون کشیدن کودکان بیگناه و زنان بیدفاع؛ حادثهی قانا و نظائر متعدد آن، ویرانسازی هزاران خانه و کاشانه و آواره کردن هزاران خانواده؛ نابود کردن زیرساختهای بخش مهمّی از لبنان، و فجایعی از این قبیل ، چهرهی حقیقی زمامداران آمریکا و برخی دولتهای اروپائی را در کنار چهرهی کریه و منفور رژیم صهیونیستی به همه نشان داد. نشان داد که شعارهای منافقانهی آنان در باب حقوق بشر و آزادی و دموکراسی، چقدر آلوده به دروغ و فریب و رذالت است. نشان داد که وقتی زمامداران کشورها از رحم و شفقت و منطق و صداقت بیگانه باشند چه فجایعی ممکن است برای جامعهی انسانیت پیش بیاید. سخنان اخیر رئیس جمهور آمریکا در دفاعی قلمداد کردن جنایات رژیم صهیونیستی و ادعاهای خندهآور او در بارهی پیروز شدن اسرائیل در جنگ لبنان، نمونهی روشنی از این بیرحمی و شقاوت و بیمنطقی را در برابر چشم همه گذاشت.
و اما لبنان .. و ما ادراک ما لبنان .. لبنان به برکت همت و شجاعت مردم خود درخشید. دشمن به غلط پنداشته بود که با حمله به لبنان ضعیفترین حلقهی کشورهای منطقه را هدف قرار میدهد و طرح وهمآلود خاورمیانهی دلخواه خود را کلید میزند. دشمن، یعنی امریکا ـ اسرائیل، از صبر و هوشمندی و دلاوری ملت لبنان غافل بود؛ از توانائی بازوان سطبر لبنان غافل بود؛ از سنت الهیِ« ... کم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کثِیرَةَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصابرِینَ» غافل بود.
ملت لبنان و جوانان دلاور و سیاستمداران هوشمندش با سیلی سخت خود، او را از این غفلت بیرون آوردند. دشمن اکنون در صدد بریدن این بازوی توانا و کارآمد است؛ در صدد ایجاد اختلاف میان سیاستمداران است؛ در صدد پاشیدن ویروس بیصبری و تردید در مردم است. همه باید در برابر این سمپاشیها بیدار باشند. به حول و قوهی الهی شما در خنثی کردن توطئههای آنان موفق خواهید شد و پیروزی دومی بدست خواهید آورد، انشاءالله. جهادی که اکنون در این میدان جدید، پیش روی شماست مانند جهاد فداکارانهی شما در میدان نظامی، حائز اهمیت و در آن، صبر و توکل و اخلاص و تدبیر، تعیین کننده است.
به شما و دیگر برادران و دلاوران عرصهی جهاد درود میفرستم و دست و بازوی همهی شما را میبوسم.
25/مرداد/1385
محبت به امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) و ارادت به این مرد بزرگ تاریخ بشریت و تاریخ اسلام، نه مخصوص شیعیان است، نه حتى مخصوص به قاطبهى مسلمانان؛ بلکه این چیزى است که آزادگان عالم در آن با مسلمانان شریکند. شما مىبینید که شخصیتهایى که مسلمان هم نیستند، دربارهى این چهرهى درخشان و خورشید تابناک اظهار ارادت مىکنند، کتاب مىنویسند، شعر مىگویند. خیلى خطاست اگر امیرالمؤمنین علىابنابىطالب در بین مسلمانان یک وسیلهى اختلاف قرار بگیرد. آن بزرگوار شخصیتى است که همهى مسلمانان و همهى فرق اسلامى نسبت به او با همهى وجود و با دل و جان، ارادت و محبت مىورزند. این علاقه و محبت از برجستگیها و صفات و خصالى ناشى مىشود که هر انسان منصفى در مقابل این خصال، خاضع است؛ قدر جامع و قدر مشترک، این است.
ایمان مخلصانه، جهاد فداکارانه، ذوب شدن در امرونهى الهى، اطاعت و عبودیت مطلق در مقابل خداوند، بىاعتنایى به زخارف دنیوى و جهات مادى، رحم و انصاف و عدالت نسبت به عموم مردم، نگاه عطوفتآمیز به مظلومان، به ضعیفان، به مستضعفان، ایستادگى و قاطعیت در مقابل دشمنان دین، رفتن به دنبال وظیفه در همهى شرائط و با هر گونه سختى و دشوارى؛ اینها کلمات حکمتآمیزى است که بشر دیروز و امروز و فردا به این کلمات نیازمند است. نهجالبلاغهى امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) درسِ همیشهى بشریت است. این شخصیت ظاهرى امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) است که چشم کوتهبین ما مىتواند آن را ببیند و حس کند و زیبایىهاى آن را ادراک کند. ابعاد معنوى و قدسى و ملکوتى، مخصوص قدیسین و مخصوص صدیقین است، که آنها مىبینند؛ و چشمهاى ما توانایى ندارد که مانند اولیاءاللَّه و بندگان مقرب الهى آنها را درک کنند. امروز سالگرد ولادت یک چنین شخصیتى است و البته عید است.
طبق روایت، روز - سوم جمادىالثّانى - شهادت سیّدهى زنان عالم، فاطمهى زهرا(سلامالله علیها) است...رفتار این بزرگوار با همسر و فرزندان از یک سو و انجام وظایف خود به عنوان یک انسان مجاهد، غیور، زحمتکش و تسلیم ناپذیر در برخورد با حوادث سیاسی از سوی دیگر همراه با عبادت و خضوع و خشوع در برابر خداوند آن حضرت را به یک انسان کامل مبدل ساخته است.
خداوند متعال این سوره را بر پیامبر نازل کرد، تا هم قلب پیامبر را تسلى بدهد، هم حقیقتى را براى آن بزرگوار و براى مسلمانان روشن کند؛ لذا فرمود: ((انّا اعطیناک الکوثر))؛ ما به تو کوثر بخشیدیم؛ آن حقیقت عظیم و کثیر و فزاینده.
مصداق کوثر براى نبىاکرم(ص)، چیزهاى گوناگون است. یکى از برجستهترین مصادیق کوثر، وجود مقدس فاطمهى زهراست؛ که خداوند متعال در این وجود مبارک، دنبالهى معنوى و مادى پیامبر را قرار داد. برخلاف تصور دشمنان ملامتگر، این دختر بابرکت، این وجود ذىجود، آنچنان مایهى بقاى نام و یاد و مکتب و معارف پیامبر شد که از هیچ فرزند برجسته و باعظمتى، چنین چیزى مشاهده نشده است. اولاً از نسل او یازده امام و یازده خورشید فروزان، معارف اسلامى را بر دلهاى آحاد بشر تابانیدند؛ اسلام را زنده کردند؛ قرآن را تبیین کردند؛ معارف را گسترانیدند؛ تحریفها را از دامن اسلام زدودند و راه سوء استفادهها را بستند. یکى از این یازده امام، حسینبنعلى (علیهالسّلام) است که پیامبر طبق روایت فرمود: ((انا من حسین و حسین سفینة النّجاة و مصباح الهدى)). با آن همه آثار و برکاتى که در آن شخصیت، در آن شهادت و بر آن قیام در تاریخ اسلام مترتب شده است، او یکى از ذرارههاى فاطمهى زهراست. یکى از این خورشیدهاى فروزان، امام باقر، و یکى دیگر امام صادق (علیهماالسّلام) است که معارف اسلامى، مرهون زحمات آنهاست. نه فقط معارف شیعى، که ائمهى معروف اهل سنت، یا بىواسطه، یا باواسطه، بهرهمندان از فیض دانش آنها هستند. این کوثر فزایندهى روزبهروز درخشندهتر، نسل عظیم پیامبر را در تمام اقطار اسلامى پراکند؛ که امروز هزاران، بلکه هزاران هزار خاندانهاى مشخصِ شناخته شدهى در همهى دنیاى اسلام، نمودار بقاى نسل جسمانى آن بزرگوارند؛ همچنان که هزاران مشعل هدایت در دنیا نمودار بقاى معنوى آن مکتب و آن وجود مقدسند؛ این کوثر، فاطمهى زهراست. سلام خدا بر او، درود همهى انبیا و اولیا و فرشتگان و آفریدگان پروردگار بر او تا روز قیامت.
در آن زمان بنده هم از نزدیک شاهد بودم نیرویى که باید خرمشهر را آزاد می کرد، به وسیلهى چه عوامل و چه ابزارها و چه امکانات و چه کانون عظیمى از ایمان و تصمیم شکل گرفت و همین نیرو رفت مثل گلوله ایى خورد توى سینهى دشمن و آن حادثهى عجیب را بهوجود آورد؛ که وقتى ما خرمشهر را پس گرفتیم، ورق برگشت و دنیا عوض شد. قبل از آن هم میانجىهای بین المللی مىآمدند و مىرفتند؛ اما بعد از پیروزى در خرمشهر، اولین دسته از میانجىها وقتى به ایران آمدند، طور دیگرى حرف مىزدند و اصلاً سبک حرف زدنشان با گذشته فرق کرده بود. یکى از همین آقایان که رئیسجمهور یک کشور آفریقایى و جزو شخصیتهاى برجستهى سیاسى آفریقا و بلکه دنیا محسوب مىشد، خصوصى به من گفت شما با پیروزى در خرمشهر، معادلهها را عوض کردید و امروز دنیا با شما به چشم دیگرى نگاه می کنند.
همیشه حمله کردن سختتر از دفاع کردن است. اگر نیرویى بخواهد حمله کند، بر اساس روشهاى کلاسیک نظامى، توان آن باید سه برابر آن نیرویى باشد که مورد حمله قرار مىگیرد. ما باید سه برابر نیروهاى عراقى توان و نیرو مىداشتیم تا مىتوانستیم حمله کنیم و خرمشهرِ خودمان را از دست آنها نجات دهیم. آن موقع نیروى ما اصلاً قابل مقایسه با آنها نبود؛ یک برابر و نیم برابر و یک سوم برابر هم نبود. در این شرایط، امام گفتند خرمشهر باید آزاد شود. این به نظر من حقیقت عجیبى را در خودش دارد که باید روى آن فکر و تدقیق و مطالعه کرد؛ با گفتن و تشریح زبانى هم بهدست نمىآید. چقدر اعتماد به نفس، توکل، عزم راسخ و جدّ در تصمیم و امید و خوشبینى به نیروهاى پنهانى که ماها آنها را کشف نکردیم، باید در آن دل بزرگ و نورانى به نور الهى و نور ایمانِ حقیقى متمرکز باشد تا آنطور قرص و محکم بگوید خرمشهر باید آزاد شود. امام نمىگفت که حرفش تحقق پیدا نکند. انسان حرفى را که بداند زمین مىافتد، به زبان نمىآورد؛ آن هم به این قرصى. مىگفت و مىدانست این حرف زمین نخواهد افتاد؛ و زمین نیفتاد و تحقق پیدا کرد و خرمشهر آزاد شد.
فاصلهى بین آزادى خرمشهر و وضعیتى که آن روز ما آنجا داشتیم، یک فاصلهى ناپیمودنى بود. دشمن به منطقهى غرب اهواز و شمال غربى و جنوب غربى آمده بود و تمام منطقه را از نیروها و لشکرهاى زُبدهاش پر کرده بود محکم در زمین فرو رفته بود؛ نمىشد او را تکان داد. از کارون هم عبور کرده و نیم دایرهى نسبتاً کاملى را درست کرده بود؛ بهطورى که افراد ما وقتى مىخواستند از اهواز به طرف آبادان بروند - که آبادانِ آن وقت دست دشمن نبود و مىشد رفت - از جادهى معمولى نمىشد بروند؛ از جادهى غیرمعمول هم که آن طرف رودخانه بود، نمىشد بروند؛ از جادهى ماهشهر هم نمىشد بروند؛ باید مسیر مثلثى را طى می کردند تا به خرمشهر بروند. از داخل دریا با لنچ مبالغى مىرفتند و خود را به نقطهییى از جزیرهى آبادان مىرساندند و آنجا پیاده مىشدند. در این شرایط، نیروهاى ما معدود بودند و تیپ زرهى ما که حداقل باید صدوپنجاه دستگاه تانک مىداشت، حدود بیست دستگاه تانک داشت. بچههاى سپاه و بقیهى نیروهاى داوطلب هم وقتى به آنجا مىآمدند، با زحمت زیاد، بنده را ببین، مرحوم چمران را ببین، این طرف بدو، آن طرف بدو، تا دو سه دستگاه خمپارهانداز به دست مىآوردند و از آنها استفاده می کردند.
قائدنا:
زندگی یعنی عشق!
یعنی تو
یعنی که با تو صبح شدن تا اوج خیال
و معنای وصال را
در شعری نا تمام جستجو کردن...
رهبرا: زیر شمشیر غمت رقص کنان خواهیم رفت
کارگزاران نظام اسلامی
سیاست داخلی ایران
سیاست بین الملل
حوزه علمیه و طلاب
دانشگاه و دانشجویان
اسلام ناب محمدی
آموزش و پرورش
ارتش بیست میلیونی
گنجینه دفاع مقدس
الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت
پاسخ به شبهات ولایت فقیه
فرهنگ بومی و ملی
جنگ نرم و تبلیغات
اتحاد و انسجام اسلامی
بیداری اسلامی ملتها
همت مضاعف
شرح حدیث
انتخابات
ماه مبارک رمضان
راه نمای همسران جوان
درباره امام خامنه ای
چرا می گوییم امام خامنه ای؟
آرشیو سایت
رهسپاریم با ولایت تا شهادت
وبلاگ علمی مقالات مدیریت
.: شهر عشق :.
منطقه آزاد
گروه اینترنتی جرقه داتکو
در برابر نسیم
صل الله علی الباکین علی الحسین
کشکول
انا مجنون الحسین
من هیچم
وبلاگ سید حسن نصرالله
حدائق ذات بهجة
ایــ عزیـــــز ـــــــران
با سید علی تا فتح قدس
رهروان ولایت
بصیرت
امیر قافله صبر و بصیرت
هدایتگر آسمانی
سربازان سید علی خامنه ای
از رهبر چه میدانید؟
جانم فدای رهبر جانبازم
فرمانبر
بسیج شهید چمران شیراز
مرد دفاع
جانم فدای رهبر
شمشیر ولایت
یار ولایت
ما اهل کوفه نیستیم
من باتو هیچگاه نبودم تو با منی
www.خامنه-ای.net/
طرفداران عدالت
موج رهروان ولایت
فدایی رهبر
امام خامنه ای
عشق من امام خامنه ای
فیـــــه ما فیـــــه
رهروان ولایت و امام
دانش آموزان پیرو خط ولایت
عمار امام سیدعلی
مثبت
مکتب ولایت
ولایت فقیه و دفاع از آن
فدائیان ولایت گرگان